بعد از سالها
باز هم
سی سالهتر از دیماه شصت و یک،
به ایستگاه ِ موعود ِ ماه باز خواهی گشت.
و در نخستین دقیقه از مردم
سراغ پیرمردی را خواهی گرفت
که هر غروب
روی همان نیمکت ِ رنگ و رو رفته
چشم به راه ِ تو سیگار میکشید.
و گاه
کلماتی را به یاد میآوَرد
که روزگاری جُرمِ عجیب ِ حادثه بودند.
( کدام پیرمرد؟
همو که تا دقیقهای پیشتر
همینجا بود؟
بیکار است همیشه، و خاموش،
کاری جز تماشای ِ رُخسار ِ مردم ندارد.)
گاهی
حیرت زده نیمه خیز میشد
نگاه میکرد
و باز
بیباور و نومید فرو مینشست،
درست مثل چیزی که دیده میشد و ُ
باز
دیده نمیشد.
عصایش از دو جا شکسته بود
دنیا را خوب نمیدید
پیش ِ پایش حتی پروانه از او نمیترسید.
سالها
هفتهها و ُ
ساعتها
میآمد همین جا
روی همین نیمکت قدیمی می نشست
فقط مسیر ِ پرندگان ِ رفته از اینجا را نگاه میکرد.
میگویند هیچ رَدی از تو نداشت
هیچ عکسی، راهی، خطی، خبری!
گاه میگفت قرار است
آخر همین هفته
مونس من
از جایی دور به خانه برگردد.
ولی داستان دیگرى هم هست
بعضیها میگفتند
همزمان که اینجا
گوشهی همین پارک ِ دی زده بود،
او را در سالن ِ انتظار فرودگاه نیز دیده بودند
که زیر لب چیزی میگفت.
و باز میشنیدیم:
همان لحظه کسی شبیه او
حوالی ِ راه آهن قدم میزد،
و گاه در بندری مِه آلود
پیاده شدن ِ مسافران ِ خسته را میپایید.
او به دیدنِ رُخسار معمولی ِ مردم
عادت داشت.
می گفت خواب دیده ام
آخر همین هفته
اَنیس به خانه بر میگردد،
مثل همان سال های دور
سی ساله تر از دی ماه شصت و یک.
او
سرانجام
به ایستگاه ِ موعود ِ ماه میرسد.
وقتی رفت
سی ساله ی کامل بود
حالا بعد از هزار سال ِ تمام
باز هم
سی ساله باز خواهد گشت،
باز خواهد گشت
و مرا از روی ِ چشم های خیس ِ همیشه ام
خواهد شناخت.
حیرت نکن اَنیس
آن سالها
اسم ِ مستعارِ تو ریرا بود.
حیرت نکن اَنیس،
بیست و هفت سال
چشم به راه ِ یکی ماندن،
سنگ را هم
غبارِ قدمگاهِ گریه خواهد کرد.
| سرودهء سیدعلی صالحی |
همین ,ساله ,دیده منبع
درباره این سایت